ایلای منایلای من، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

سفید برفی من

تو دروجودم بودی و من بی خبر

6خرداد ماه 93میخواستیم بریم مسافرت یه چندروزی شهرستان درود که اطراف خرم آباده که عمو مصطفی(شوهرخاله)خانوادش اونجا هستن بعدشم یه چندروزی اصفهان پیش عمه مامان رعنا  با خاله غزاله (خواهرم)با آرشا و مهرو (پسرخاله و دختر خالت)راه افتادیم .توراه که میرفتیم من دل درد بدی گرفتم یه درد عجیب که خیلی درد داشت منم باید تا چندروز دیگه  پ ر ی میشدم خلاصه رسیدیم اونجا که بابا داریوش و مامان سحر(پدرو مادر مامانت)هم اومدن .ماهم تواین چندروز کوه و آبشار رفتیم منم حسابی ورجه وورجه میکردم که هراز گاهی دل درده میومد سراغم. خلاصه بعدش رفتیم اصفهان منم صورتم خیلی ورم کرده بود   فک کردم بخاطر تاخیر تو پ ر ی باشه که تواین چندروز همش دواهای گرم م...
11 مهر 1393

معذرت خواهی از دخترم

سلام دخترم  منوببخش خیلی واست دیر وبلاگ درست کردم البته بیشتر تنبلیم میشد     خلاصه به هربدبختی که شد اومدم تا خاطراتمونو ثبت کنم حالا زودی تمام خاطرات و به صورت خلاصه از اول تا الانتو مینویسم جیگرم ...
11 مهر 1393